کولی دستی به موهایش میبرد ( زری مینویی )

ساخت وبلاگ

 

کولی دستی به موهایش میبرد
میان ای وای گفتن و چیدن تارهای تازه سفید شده ی مویش بود
که آینه گفت :
آهای دیوانه چه میکنی ؟
کولی جوابش داد آخر در همسایگی من گیتار نوازی خانه دارد که من صدای سازش را عاشقم .
میخواستم خود را جوان کنم تا او تنها برای من بنوازد
آینه جوابش داد : اگر تو همچنان در این گمان بمانی ، بی گمان او به زن دیگری دل خواهد باخت
زنی که چنانکه هست ِ خود را وارونه جلوه ندهد و زیبایی و شادی را برای همگان بخواهد و هرگز واقعیتش را در حجاب نگه ندارد .
کولی گفت من اما همانطوربودم که تو میگویی . آینه گفت بوده ها را رها کن..........
اینک
نگاهِ تو چیزی از آنچه می باید، کم دارد
به دقت در من نگاه کن
پیدایش میکنی .
اگر نه تو می مانی و
مویه های موی سفید تو
و پیش ِ روی ِ بی انتهای ِ تنهایی

از من گفتن توخود دانی ...............



زری مینویی.

اشعار زری مینویی...
ما را در سایت اشعار زری مینویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azari-minooei4 بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت: 19:14