اشعار زری مینویی

ساخت وبلاگ
برایم چشمه ای دریا بیاورکمی دلخنده ی صحرا بیاوردلم تنگه برای بوی پروازپری پروازِ بی پروا بیاور*شب و بوی خوش چادر نمازت صدای ساکت رازو نیازتدلم تنگه برای فهم سبز دل دریایی و عاشق نوازت *دلا دیوانه تر دیوانگی کن هوای زندگی را زندگی کناگرچه دین و ایمانت رهایست از این آزاده تر آزادگی کن *تن مهتاب گل پوش است امشب و با دریا هم آغوش است امشبدل سرخ آبی و بی تاب من نیز به یاد تو غزل نوش است امشب *تنهایی من از تو پر از زیبایست از تو به خودم رسیدنم رویایستای عشق دو خطی به نفرت بنویس سر جاودانه ماندن تو در چیستزری مینویی [ادامه مطلب را در اینجا بخوانید ...] اشعار زری مینویی...ادامه مطلب
ما را در سایت اشعار زری مینویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azari-minooei4 بازدید : 44 تاريخ : جمعه 13 اسفند 1395 ساعت: 3:21

 از چاک پیراهنت بگذرمیا خالیِِ دستهایت؟!گیرم که از آن دو بگذرماز نگاهت ، از نگاهتاز نگاهت که ترجمان ِ تلخترین تبسم ِ جهان است چگونه بگذرم آیا ؟!نه !نه نمیتوان گذشتآه گُلَکَم !کاش میتوانستم دست ِکم تو یکی را در یابم ...زری مینویی اشعار زری مینویی...ادامه مطلب
ما را در سایت اشعار زری مینویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azari-minooei4 بازدید : 28 تاريخ : جمعه 13 اسفند 1395 ساعت: 3:21

 چه اهمیت دارد که اسمت بهار باشداما چهار فصل دلت پائیزاین درخت پشت پنجرهخواه اسمش توت باشدیا بلوط ، یا بید بی لیلاهر جه باشد ،قدِ تمام باغهای جهان بمن بهار می بخشدو این دو عزیز که کنارم نشسته اندجنس همان درختندو من بی آنکه با آنها سخنی گفته باشمنا گفته های دلم رامثل کف دستشان می شناسندو عزیز دیگری که در عکس غایب استاو نیز شاخه ای از درخت ِ پشِت ِ پنجره استعزیزانی که گاه مرا پدرند و گاه برادرند و خواهرو همه وقت رفیق و یار یاورخالا تو هی بنشین و دلت را خوش کن ومنتظرِ باغِ بسیار درختی باشکه صدها مطرب مهتاب رو او را کنیزند وچشمه چشمه بهار خوشبو از او سر ریزو من سالهاست که باور دارم:اسم زیبایی که رسم زیبایی نداشته باشدکور ستاره ای بیش نیست .آری اعتراف می کنمآعتراف می کنمکه من فانوسم ، شاید هم فانوسک !فانوسک هم که باشم ، به از این که خاموش باشم .... زری مینویی  اشعار زری مینویی...ادامه مطلب
ما را در سایت اشعار زری مینویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azari-minooei4 بازدید : 42 تاريخ : جمعه 13 اسفند 1395 ساعت: 3:21

به جان ِ خودمانکه جانپاره ی نور و امیدیمخواب که نه ،بیداری دیدمآری ،بیداری دیدماینبار خورشیداز زمین طلوع خواهد کردطوری کههیچ سپیده ایبه سود ِ سیاهی تمام نگرددزری مینویی اشعار زری مینویی...ادامه مطلب
ما را در سایت اشعار زری مینویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azari-minooei4 بازدید : 23 تاريخ : جمعه 13 اسفند 1395 ساعت: 3:21

خواب*همه شب خواب ترا می بینمو هر ان نقطه و هر لحظه و هر گوشه کنار کز تو ام خاطره ایست کز خط خاطره ام میگذردخواب آن نیمکت کنج درختان بلوط که همه مشغله اش این شده بود به نگاه تر رودخواب آن گستره ی دامن سبز که پر از عطر نفسهای گل شبدر بود یاد لب تشنگی خواهش ها تب و تاب سودا تاول زخم منو زخمه ی درک قفس خانه و دلتنگی عشق نم نم گریه ی من تنگ غروب و نگاهت و نگاهت و نگاهت که مرا ،پس پلک نگرانی تماشا می کردخواب تنهایی و تن پوش فراق فصل دلمردگی ساز و سرود و تحمل و تحمل و سکوت و نشستن به تماشای هرآنچه چیز که بوده است و نمی باید بودخواب یک لحظه ی بی حادثه و بی تشویشیاد آن گفت و شنود دلچسب حس آن لحظه که بر لب هامان ،بشگفد غنچه ی یک بوسه ی نابخواب تکرار غزلخوانی مازیر باران بهارانه ی عشق یاد بی طاقتی طاقت من و جدال منو جنسیت من شب تصمیم و گریزو شبیخون نگاه منو تو به نگاه غضب آلوده جبر و به احکام کهن ،اندیشه ی عرفشب کردنگشی رخوت من شب تصمیم و گریزخواب یک خاطره ی بی خطر و شورانگیز با اشعار زری مینویی...ادامه مطلب
ما را در سایت اشعار زری مینویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azari-minooei4 بازدید : 24 تاريخ : جمعه 13 اسفند 1395 ساعت: 3:21

همزاد عشق**چوباران با تن جنگل و صحرا با شقایق ها بسان بوسه ی شبنم به روی گونه ی گلهاچو آبی آسمان با شوق پرواز پرستوها تو ای همزاد عشق دیر پای من توای هم  بغض غمگین لحظه های منمرا هم الفت دیرنه ای با توست چو پیوند ملال بیشه با  گلخنده مهتاب و یا آمیزش تن خستگی با خواب نیاز رازقی با ساقه ی دیوار و یا پیوند شب با راز عطر افشاندن شب بو و یا همچون تب تاب دل عاشق که شب بیدار مانده است تا نگاه لحظه ی دیدار تو ای همزاد عشق دیر پای من توای هم  بغض غمگین لحظه های منمرا هم الفت دیرنه ای با توست   زری مینوئی [ادامه مطلب را در اینجا بخوانید ...] اشعار زری مینویی...ادامه مطلب
ما را در سایت اشعار زری مینویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azari-minooei4 بازدید : 60 تاريخ : جمعه 13 اسفند 1395 ساعت: 3:21

 شب آبی**سفر سکوت دیشبم رسیده به نگاه نامه ای که حرف تازه ای داره برای فردامهمین حالا که دارم از حال امشب مینویشم آخرین عکس منو تنهایی من داره دست تکون میده واسه فرار ترس چشمام اون طرف تر دو قدم مونده به سنگین شدن پلک خیابون تک درخت پیر گردوته کوچه گرم نقاشی زیبایی حالت تماشا شب شب آبی سرودن شب شب باور بودن گرچه حوصلت نگیره که بیایی به دیدن منحتی اون سایه که از افتاب و مهتاب رو می گیره داره گل میگه و گل میشنوه با ماه ستاره لحنش آنقدر مهربونه که میشه گفت چیزی از اونچه میخواستم کم ندارهامشب از دلهره شاید نیایی خبری نیست از غریبی کردن اون دو تا ماهی اثری نیست دریاشون حالت دریایی این دل دیونه موجشون زمزمه های سبز خونهدیگه امشب باورم شد که چه آسون میشه ترسیدن را ترسوندآره میشه ، میشه حتی علت گریه را خندوند دیگه امشب باورم شد تنهایی خوبه اگه کلیدی باشه واسه ی حال معما و سکوت خوبه واسه شناختن جنس صداها شب شب دیونه بودن شب شب آبی سرودن گرچه حوصلت نگیره که بیایی به دیدن منزری مینوی اشعار زری مینویی...ادامه مطلب
ما را در سایت اشعار زری مینویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azari-minooei4 بازدید : 51 تاريخ : جمعه 13 اسفند 1395 ساعت: 3:21

 و تو ای آخرین آشنای دل ِ کودکانه ی من !با تو میشد از گودال ها به همواری ها به بلندی ها فرازیداما تو بسیار خسته تر از آن بودی که راز لبخند ِ معصومم را دریابیو کمتر از آن حوصله ات بود پَرَش های ی پروانه ی دلم رابه حساب عقده ی کودکی ِ بی بازی ام نگذاری ....سادگی ،سادگی ، سادگی ...آری من نیز دیوانه وار ساده گیها را دوست دارمسادگی های آراسته و دلباز و چشم نواززینت نه به زر ،که به هماهنگی ِ رنگ ها و آهنگها ........همیشه نمیتوان در خاک غلتیددائم نمیتوان از سایه های زار و دریچه های ِ در حصار گفت ...گرفتاری لبخند های ِ ما ، گاه ،از گلایه ی بی جای ِ تنهایی و غربت خود خواسته ی ماست !غیبت بخت را چرا به شکوه بنشینموقتی میشود وقتی را به رقص و آواز با شاخسار سبر درختی بگذرانم ....فرا تر از عشق چیست و کیست ؟گشتی و گشتم و باز هم بگرد و می گردم می بینی و می بینم جز او نبوده و نیست ....آسمان خاکستری را چرا به گریه طی کنموقتی می شود رخ به رخ دانش درخشانی بنشینمو روشنای کلامش را در جانم بنشانمزندگ با زندگی میسر می گردد ، نه بامرگیا مرا بخودم واگذار ، یا مرا دریاب !خواه فرصت زنده ماندنم دقیقه ای باشدخ اشعار زری مینویی...ادامه مطلب
ما را در سایت اشعار زری مینویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azari-minooei4 بازدید : 25 تاريخ : جمعه 13 اسفند 1395 ساعت: 3:21

 !!!!!!کدام صحنه را سکوت کنم؟سلول های ِملولِ بی شمار رایابهاران ِِبر دار ؟از که بگذرم؟از پدرانیکه دما دمدر میدان ها میدوند وبیگاری می کشند وجان می کَنند و جان میدهند وبه, بی خانه می چپند شرمسار ؟یا مادرانیکه در خود می مویندسیلی به صورت می زنندسنگ می جوشانندآه می کشند واشک در بشقاب میریزند .....زار زارخواهرانیکه با بزکی غلیظاز آینه می گذرندلبخند ِ مصنویی به لب می دوزند وتن می بازند و زن می بازند و بازبه مخروبه می خزند غم بار ؟از برادرانیکه مرگِ مجسم اند ومجنون ِ افیونی وعقلِ ِ گرفتارعقلِ گرفتارعقل ِ....................آه ...پای خطر کجاست ؟بگو ئید !زری مینویی   اشعار زری مینویی...ادامه مطلب
ما را در سایت اشعار زری مینویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azari-minooei4 بازدید : 67 تاريخ : جمعه 13 اسفند 1395 ساعت: 3:21

 ستاره ی من **مرا ببخش ستاره ی من !تابش ِ نگاهِ تو کجا ,سوسوی ِ چشمِ این و آن کجا ؟!حواسِ منپَرتِ فانوس های ِ پراکنده نیستحواس ِ منمماس ِ دلواژه هایی ستکه عشق از تو می نوشندشور از تو می گیرندو نور از تو می چینندسکوت ِ توچکیده یامواج تمامِ دریاهاستو اوجِ همه یِ آواهاستمرا به زمزمه ی جویبار چه کار ؟!تورا مینوشمتا کینه را مهر انگیزو گلوله را گلریز کنمتو را می بوسمکه رنج را سرمستو ارتفاعِ ننگ و نفرت و نفرین راپست کنمنزدیکترم کن به عشقتابان ترم کن زماهروان ترم کن ز رودهوا یعنی :توتو تر از توام کنشگفتی یعنی :هنگامی که توآوار را به آبادیو اندوه رابه شادی می کشانی !شگفت ترم کنتازه ترشاد ترزیبازیباترزیباترینم کنستاره ی من !زری مینویی .  اشعار زری مینویی...ادامه مطلب
ما را در سایت اشعار زری مینویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azari-minooei4 بازدید : 17 تاريخ : جمعه 13 اسفند 1395 ساعت: 3:21