نگاهم به نقره ، تقره ی امواج ِ رود ِسِن بود( زری مینویی )

ساخت وبلاگ

 

نگاهم به نقره ، تقره ی امواج ِ رود ِسِن بود
دلم اما به تکه نورِِ جامانده در آسمان شهرشب زنده دار ِ پاریس
چند نفس مانده به روبوسی ِ آرزویِ دیدار دوباره ی من و تو
پسرک نوجوانی با یک دسته قفل ریز و درشت
میان ِ خیال خاطرات خوش خزر و زمزمه های دُردانه ی رودخانه سِن
ایستاده بود و نگاهم میکرد
با خود م گفتم تو که هی دم به ساعت
کیف و کلید و کارتِ بانک و بیمه ات را گم می کنی
بیا و به نبت دیدار دوباره ی پرنده ای که ترکش کرده بودی
قفلی از آن جوانک بخر ، ببندش به همین پل
و کلیدش را بسپار به رودِ سن شاید موجی با موجی بپیوندد
و او سر از سودای خزر در بیاورد
شادی جوانک شادم کرده بود اما، دل نگو اندوه ِ بی انتها بگو ...
هنوز رود را بدرود نگفته بودم که دستی به شانه ام خورد
دوباره همان سایه و باز من و همان پرسش ِ پیشین ..
که ای جانکم تا بحال کجا بودی ای ندیدنت دلیل دلتنگی ؟
واو نیز دوباره جوابم داد : تا بتو برسم صدها پونه و پرنده و پروانه
همین را از من پرسیده بودند ...........
تو را جان ِزندگی دیگر چیزی از من نپرس که حوصله ی پاسخم نیست
آمدم که فقط برایت ترانه بخوانم
ترانه ؟ کدام ترانه ؟
همان که در گیرو دار توفان سال پیش برای جویباری خوانده بودی
که آبی زمزمه اش را به بنفشه های سوگوار داده بود ؟
نه آن را که برای آشتی کنان تو سایه ات خوانده بودم
پس کدام را میگویی ؟
درست نمیدانم هرچه بود به دلشده گی مربوط میشد
هنوز با تو بدرود نگفته بودم که چراغهای مسیر رود همه ماه شدند
و هرچه حصار و بند و بن بست راه شدند
فکرش را بکن
اگه روز و روزگاری کلید قفل من به دست ساحل خزر برسه
چه حالی خواهد داشت روحِِ غربت کشیده ی من
ار بر آورده شدن ِ حاجت ِ رویایی که تویی
فکرش را یکن ...............


زری مینویی.

 

 

اشعار زری مینویی...
ما را در سایت اشعار زری مینویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azari-minooei4 بازدید : 28 تاريخ : دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت: 19:14