سایه ای داشت گیتار می نواخت( زری مینویی )

ساخت وبلاگ

 


بیهوده نیست که پویانی 

**

سایه ای داشت گیتار می نواخت
و با لبخند ِ پر مهری نگاهِ مکدرم را به روشنی می برد
آنجا که دشت با لهجه ی گندم گونش ،
آواز خوانِ رقص نرم و نازکِ رویای ِ نو جوانی ِ من بود
آنجا که رمه ها و ردیف ِ رفیقانه ی بنفشه های وحشی ،
از نگاهِ آفتاب بوسه می دزدیدند
آنجا که شوبه ( شب پا )ااحتمال هجوم گراز ها را گوش به زنگ نشسته بود
و شبهایش را به امید رسیدن به چشمه ای که قرار گاه او و یارش بود طی میکرد...
آری من به آنجاها پرتاب شده بودم .
بخود م که آمدم تو نبودی تو گم بودی اونقدر صدایت کردم که بی صدا شدم
تمام گذر ها را کناره گوشه ی شهر را ،
و بلندی های اطراف شهر را ،گریاندل گذشتم
اما ، تو خیلی گم شده بودی .... خیلی .....

خورشید آخرین نگاهش را از ماه ِ منتظر گرفته بود که چشمم به
گودالی افتاد
پیش و پیش تر رفتم .................
تو در آن گودالی که با دستهای کوچک خودت حفر کرده بودی
داشتی خانه ی خیالی خودت را نقشه می کشیدی
در کشف کدام راز بودی ؟
کدام شیطانک تو را سمت ِ خیالهای پر خوف و خطر می کشاند ؟
هنور دلیلِِ ارتباط تو را با آن گودال ها در نیافتم
هی همواری ها را چاه و چاله کردی و هی من پیِ تو گشتم و
باز تو افقی ها را عمودی میکردی ..............
با اینهمه .............
چقدر سر روی سر هم میگذاشیم و می گریستیم
و چقدر سر بسر هم میگذاشیم و می خندیدیم ......
من به تو پناه برده بودم ؟ یا تو به من ؟

نه هیچ نگو نمی خواهم بدانم
نباید بدانم ....
حالا محض رضایِ خانه ی رویایی ات چند گودال کودک شو
که باز پی ات بگردم و باز بگرییم و بخندیم و
بعد همینطور جیم بشی تو بغل من ..............
همینطوری .. پویانکم .....



زری مینویی

 

 

اشعار زری مینویی...
ما را در سایت اشعار زری مینویی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : azari-minooei4 بازدید : 24 تاريخ : دوشنبه 4 بهمن 1395 ساعت: 19:14